اتاق دنیز
راستی اینم اتاق منه عاشق عرسکها و پروانه های روی دیوارم..وقتی مامان و بابا منو میبرن توی اتاقم کلی ذوق میکنم و میخندم ...
نویسنده :
مامان دنیز
17:49
اخه من دردمو به کی بگم:(
ای خدا کی میشه منم بتونم از خوراکیهای روی میز بخورم ...
نویسنده :
مامان دنیز
17:45
من و هاپویی که دائی وحید برام خریده
یاد یه چیز افتادم خنده ام گرفت اخه مامانم این عروسک رو گذاشته کنار تختم رو زمین بعد یه روز که مهمون داشتیم بچشون رفت تو اتاق من که وسایلامو نگاه کنه چشمش که خورد به هاپو با ترس اومد پیش مادرش و گفت مامان مامان هاپو مرده ...
نویسنده :
مامان دنیز
17:36
دنیز در حمام
دارم شیطونی میکنم مامان و بابا خوششون بیاد
عید فطر
خبر بارداری
چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که فهمیدم یه نی نی ناز تو دلمه.. یادش بخیر پارسال 9 اذر بود که با دادن ازمایش فهمیدم که باردارم . چند وقتی بود که حال و هوام عوض شده بود همش دلم میخواست بخوابم کمرم درد میکرد ولی هیچ خبری نبود به خاله فریبا گفتم اونم میگفت خب برو ازمایش بده شاید بارداری ولی من میگفتم نه فکر نمیکنم خلاصه که با اصرار خاله رفتم ازمایش بارداری دادم و قرار شد عصرش برم جواب رو بگیرم با دوستم الهام رفتیم با کلی استرس وارد ازمایشگاه شدیم و جواب رو گرفتیم و خانوم دکتری که اونجا بود گفت که مثبته و شما بارداری وای چقدر خوشحال شدم و از ذوقم تو بغل خاله اله...
نویسنده :
مامان دنیز
15:31