اولین گردش دنیز در دیماه 1391
امروز با مامان و بابایی خاله و سینا و سامان پسر خاله هام رو میگم، رفتیم اتشگاه کرج اخه اونجا هر سال زمستون کلی برف هست و میشه رو برفا سر خورد پارسال که من تو دل مامانی بودم مامان و خاله ها رفته بودن برف بازی بابا کلی سر سره بازی کرده بود و مامان و خاله ها فقط نگاه کردن خووو مامانم به خاطر من نرفت رو برفا سر بخوره اخه ممکن بود من دردم بگیرهولی عوضش امسال تلافی کرد منو داد دست خاله رفت بالای کوه یهو دیدم یک عدد مامان داره شوت میشه پایین کوه معلوم بود داره بهش خوش میگذره ولی باز هم به خاطر من فقط یه دور سر خورد رو برفا و اومد پیش من تا تنها نباشم منم تو دلم گفتم مامانی سال دیگه بزرگتر میشم می مونم پیش بابا تو برو یه عالمه سر سره بازی کن یه وقت تو دلت نمونه
اینم عکس من قبل از اینکه مامان و بابایی منو بدن دست خاله برن پی برف بازی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی