دنیزدنیز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

دنیز دریای عشق ما

دختر زیبای من بزودی ده ساله میشه

اولین دندونم در اومد هورااااااااااا

دنیز داره یه دندون..... قند میخوره از قندون فرشته مهربون ...... اورده براش یه دندون  امروز 17 دیماه اولین دندون دنیز  خوشگلم در اومد  سر سفره شام بودیم که من همش شلوغ میکردم نمیزاشتم  مامان و بابا غذاشون رو بخورن مامانی اومد کنارم که بهم شیر بده منم قهر کردم نخوردم بعد  لباسم رو در اورد گفت شاید گرممه که اینقدر بی تابی میکنم  این وسط من هی جیغ بنفش میکشیدم که یهو مامان گفت اون سفیده چیه تو دهنش فکر کرد من چیزی از رو زمین برداشتم خوردم هی لبم رو کشید پایین دید یه چیز سفیدی از تو لثه ام زده بیرون یهو با خوشحالی گفت بابا بابا دنیز  دندون در اورده بابا باور نکرد فکر کرد مامی اشتباه میکنه وا...
19 دی 1391

اولین گردش دنیز در دیماه 1391

 امروز با مامان و بابایی خاله و سینا و سامان پسر خاله هام رو میگم، رفتیم اتشگاه کرج اخه اونجا هر سال زمستون کلی برف هست  و میشه رو برفا سر خورد پارسال که من تو دل مامانی بودم مامان و خاله ها رفته بودن برف بازی بابا کلی سر سره بازی کرده بود و مامان و خاله ها فقط نگاه کردن خووو مامانم به خاطر من نرفت رو برفا سر بخوره اخه ممکن بود من دردم بگیره ولی عوضش امسال تلافی کرد منو داد دست خاله رفت بالای کوه یهو دیدم یک عدد مامان داره  شوت میشه پایین کوه  معلوم بود داره بهش خوش میگذره ولی باز هم به خاطر من فقط یه دور سر خورد رو برفا و اومد پیش من تا تنها نباشم منم تو دلم گفتم مامانی سال دیگه بزرگتر میشم  می مونم پیش بابا تو برو ...
8 دی 1391

مدلهای خوابیدن من

من مدلهای مختلفی واسه خوابیدن دارم.. همشونم خودم کشف کردم  1- پتو رو میکشم رو سرم و میخوابم 2- پیش بندم رو میکشم رو صورتم و میخوابم 3- دریا(عروسکم رو میگم) میزارمش رو چشام یا کنار صورتم و میخوابم 4- مامان  یا بابا دستامو بگیرن  تو دستاشون ومن با دستهاشون بازی کنم تا خوابم ببره 5- مامانم قصه دختری به نام دنیز رو بگه و نوازشم کنه تا من بخوابم 6-بابا  و یا مامان صورتشون رو بچسبونن به صورت من که خوابم ببره سه سوت 7-شیر بخورم و اون وسط مسطا خوابم ببره 8- پستونک به دهن با شنیدن اهنگ لالایی خوابم ببره 9- با نگاه کردن به سی دی اموزشی بی بی انیشتن خسته میشم و خوابم میبره وسطاش 10-گاهی وقتا ...
6 دی 1391

اولین بار که تونستم غلت بزنم

اولین بار که تونستم خودم بدون کمک مامان و بابا غلت بزنم و دمر بشم 12 اذر ماه بود مامان و بابا وقتی دیدن خودم غلت زدم کلی خوشحال شدن و دست زدن برام منم تشویق شدم و از اون روز به بعد جوری غلت میزنم که یهو منو وسط پذیرایی کشف میکنن  تو این عکس که واسه 7 اذر ماه هستش با کمک مامان و بابا غلت میزدم(البته بگما زودتر از این حرفا غلت میزدم  منتها درست یادم نیست چه روزی بود ولی یادمه وقتی میخواستم بچرخم مامان و بابا یواشکی کمکم میکردن منم کیف میکردم  که دارم یه چیزایی یاد میگیرم..  اینم عکسی که دارم به زور سعی میکنم غلت بزنم  به کمک مامان و بابا در 7 اذر ماه       ...
6 دی 1391

بابا عاشق تبلیغات نوکیا

ا ینم بابای منه که عاشق تبلیغات نوکیاست تا گوشی رو روشن میکنی یه بچه دست باباش رو میگیره بابام ارزوش بود این کارو بکنه واسه همین منم دستم رو دادم تو دستش   ...
6 دی 1391